#قسمت1 داستان دنباله دار پنجره چوبی
#بخش1
نگاهش را دزدید. سرش را به زیر انداخت و انگار که هیچ چیز توجهش را جلب نکرده باشد، بی تفاوت به خواندن کتابش مشغول شد.
برق نگاهش مرا گرفته بود. در درونم چیزی موج میزد؛ مثل گرسنگی، نه مثل اضطراب؛ همچنان بی حرکت ایستاده بودم. حیران از این یک لحظه نگاه و سرگردان از این تأثیر. روی نیمکت ایستگاه اتوبوس جایی باز شد. به امید این که بر خود مسلط شوم، نشستم و مخفیانه او را زیر نظر گرفتم. به جز چشمانش چیز دیگری از او در ذهنم نقش نبسته بود. تا به حال او را در محله مان ندیده بودم. شاید اتفاقی و گذرا از این مسیر می گذشت.
با احتیاط سرتاپایش را برانداز کردم؛ کفشهای کتانی سفید، شلوار مردانه سورمه ای و پیراهن طوسی یقه سه دکمه? مکلون از همان هایی که تازگی مد شده بود و به "مانتی گل" معروف بود. صورتی گندم گون داشت، با ریش های کم پشت قهوه ای و اندامی لاغر و کشیده. اینها در مجموع چهره ای معمولی به او میداد که نمیتوانست توجه دختری مثل مرا به خود جلب کند. چندین بار نگاهش کرده بودم، ولی او هرگز دوباره به من نگاه نکرد و همچنان مشغول مطالعه بود.
#صفح?5